امروز از چیزی نمیترسم.از عاشق شدن و فارغ شدن.دویدن و زمین خوردن.بی پول و پولدار شدن.حتی از مرگ هم نمیترسم.اما زندگی…
زندگی چیزیست که گاهی مرده ها هم از ان میترسند وای به حال من که زنده ام.
گاهی از آن میترسم. همین.تنها ترس از ناشناخته ای که نمیدانم از چه جنس است؟
گاهی غم است و گاهی شادی،اضظراب است و اندوه و اندوه و اندوه.رنج است و رنجی بی پایان. اما در انتها چیزی در انتظار است ولی، آن مرگ نیست.زنده شدن است.تمام اینها درسی است برای یاد گرفتن ،که معلمی سخت گیر با ابزار ترس و اضطراب و وحشت به ما می آموزد. روزی که این معلم بداخلاق را ببینیم میفهمیم که ((پذیرش)) نقطه ی ورود ما به آرامش است و تلاش برای بهتر شدن.
ارادتمند شما
الف.صاد