برچسب: گل محمدی
-
پدربزرگ و درخت انجیر!
بهار آمده. دستانم را زیر بوته ی گل میبرم تاتکه ای از ریشه اش را بکنم.دستانم خونی میشود در دهان میگیرم و خونش را میمکم. دردی حس نمیکنم. بی حس شده ام.درست از وقتی که پدر بزرگ مرد.میدانی پدر بزرگ را دوست داشتم.سعی کردم وقتی زنده است تنهایش نگذارم.تاحدودی هم موفق بودم.اما خب امروز نیست…