چته؟چته باز هارت و پورت میکنی!دوقرون زدی پس جیبت هار شدی دست صاحابتو گاز میگیری؟جم کن بندو بساطتو گورتو گم کن.دیگه این دور و برا نبینمت فکر نکنی آدم حسابی شدی!دهن سگ نجس.
فحش تازه ای بود که شنیدم:دهن سگ نجس. یارو هیچی نگفت، سرشو انداخت پایین .به هیچکی نگاه نکرد.غم گوله شده بود وسط پیشونیش و نمیزاشت سرش بالا بیاد تا بتونه کسیو ببینه. سنگینی روی وجودش ریخته بود. به زور جور و پلاسشو جمع کرد و در عرض چند ثانیه رفت.بقول هاشم گورشو گم کرد. دهن سگ نجس
داشتم فکر میکردم دهن سگ نگهبان نجس نیست!یعنی ممکنه اون یارو هم دهن سگ باشه ولی نجس نباشه،یعنی به جای خوبش فکر میکردم که با خنده ی هاشم فکرام از هم پاره شد.
دیدی چطوری حسابشو گذاشتم کف دستش؟ سینشو داده بود جلو و میخندید.
گفتم:عا آره خوب کاری کردی دمت گرم
-آره امثال اینارو من میشناسم فقط،یکم که رو بدی بهشون و افسارشونو نگیری یهو رَم میکنن و نمیشه جلوشونو گرفت اینطوری بقیه هم حساب نمیبرن و اوضاع بدجور میشه.منم نمیخوام کنترل اوضاع از دستم خارج بشه پس مجبورم گوششونو بکشم.
+میفهمم آقا
-نه اینارو میگم که شیرفهم شی،بالاخره یروزی میخوای جای من وایسی و اگه ندونی چیکار کنی و کی دست بجنبونی کلات پس معرکست.ملتفتی که؟
+بله آقا هاشم
-آفرین.خوشم میاد چیز فهمی حالا برو به کارت برس فعلا حوصله ندارم اینجا وایسی.
+کتاب و دفترمو جمع میکنم و حس میکنم پیشونی منم سنگینه و نمیتونم تو چشای آقا هاشم نگاه کنم.دهن سگ…
جمع میکنم و میرم توی کتابفروشی و یک گوشه میشینم.سمت راست و کنج.هرکسی که میاد داخلو میتونم ببینم.یک مغازه ی مستطیلی طولانی که عرضش به سه یا چهر متر نمیرسه، دور و بر همش کتابای کهنه و کاغذای پایان نامست از بین اینا که میگذری میرسی به میز حساب رسی و بعدش اون گوشه منم که همه چیزو میبینم. حتی هاشم رو حتی وقتی سرم سنگین میشه میتونم از دور ببینمش.
شروع میکنم به نوشتن:نجس،سگ،دهن سگ.چطوری میشه دهن سگ نجس باشه؟ یعنی دست که بزنی دستت هم نجس بشه.ولی اگر نگهبان باشه دستت نجس نمیشه.ولی سگ های دیگه همه دهنشون نجسه.به یارو که اسمشم نمیدونم فکر میکنم. یک سر تراشیده که موهاش به صورت نامرتبی در اومدن و اصلاح نشده،لابد فکر کرده همین که شیش تیغش کنه دیگه تا یکسال نیازی به سلمونی یا همین آرایشگاه و پیرایشگاه های الانی نیست. داشتم مرور میکردم که چی گفته بود که حس کردم پیشونیم سنگین شده و پاهای هاشمو دیدم که روبروم وایساده.نتونستم سرمو بالا بگیرم.یچیزایی گفت و منم یادداشت کردم و رفت.
زمستون زودتر اومده.لابد جایی مهمون بوده و دیگه گفتن برو و این دور و برا نباش.مثل اون یاروی سرسنگین سگ دهن.چه ترکیب مسخره ای. برفا از بین نورهای نارنجی آفتاب به زمین میخورن و حس شکستو تداعی میکنن.شکستن یک قلب.یک شونه و یک دست یا یک پیشونی. حس خورد شدن ایمان و امید.امیدی که بین سرمای زمستون و کار طاقت فرسا و مزد اندک و دری وری های نابجا قدعلم میکنن.بیرون میرم و چاقومو در میارم و سرم دیگه سنگین نیست.میزنم وسط پیشونیش.یک پیشونی سنگین که دیگه نمیتونه بلند شه و محکم میخوره زمین.دهن سگ نجس هم خودتی.کوچه هارو یکی دوتا میکنم و هرچندوقت یکبار عقبو نگاه میکنم. اونقدر میرم که از نفس میافتم دراز میکشم و وسط یک کوچه ای که نمیدونم کدوم جهنم دره ایه ولو میشم.زدم وسط پیشونی هاشم.خونش ریخت روی لباسام و کفشامو کثیف کرد.کفشای چرمی که تنها داراییم از دنیا بود و یک گوشه دنجی و چندتا کاغذ پاره که یادداشتای هاشمو مینوشتم که حالا بدردش نمیخوره،لابد میخواد همون قبرستونی که رفت ازشون استفاده کنه و توی مرگش هم به این فکر میکنه که افسار کار از دستش در نره. خوب حسابشو گذاشتم کف دستش،داشت برای منم شاخ و شونه میکشید و بقول خودش افسارشو باید میکشیدم.لابد یروزی میخواستم جا پای اون بزارم.
حالا دیگه دیگه دهن سگ نجس نیست . چون من تعیین میکنم چی درسته و چی غلط.کی چیکار کنه و پاشو تا چه حد دراز کنه.من آقا هاشم جدیدم.
حالا من میتونم به اون یارو بگم کچل تخمی قیافه ی دهن سگ.شاید اینطوری پیشونیش کمتر سنگین بشه و بتونه توی چشمام نگاه کنه.همون نگاه سنگینی که هاشم داشت وقتی چاقورو وسط پیشونیش خوابوندم و فرار کردم.حس میکنم آزاد شدم و عده ای رو آزاد کردم کارم رو هم به پایان رسوندم ونزاشتم کسی برام شاخ و شونه بکشه.حالا میتونم با خیال راحت وایسم تا چنتا مزدور دولت بیان و ببرن منو همونجایی که باید.شاید هم یک عمله بگیرم و بگم کارارو یادداشت کنه و بعدش بخزه گوشه ی کتابخونه.تا یروزی جاپای من بزاره. آقا هاشم
الف.صاد