نامه.

آقاجان سلام.امروز هم رنگی نداشت.دوباره کابوس ها و خواب های وحشت ناک برگشتند.خواب آرامی ندارم.علاج کار چیست؟گاهی فکر میکنم همین است دیگر، به دنبال چاره نمی افتم و به آن خو میکنم.مانند دستی که قطع شده و دیگر سبز نمیشود.من هم روحم تلف شده و نمیتواند از این منجلاب بیرون بیاید.تنها دست و پا میزنم و غرق نمیشوم.گاهی هم دست و پا نمیزنم اما تفاوتی ندارد و همیشه یکجور است.تفاوتی ایجاد نمیکند.این رنگ و بویی که از زندگی رفته دیگر بازنمیگردد.این آهن زنگار گرفته و رنگش ریخته حالا بیا و رنگش بزن. بیا و سمباده بزن و برایش تلاش کن.دوباره رنگش میریزد و بدتر میپوسد.تنها برایش زمان حریدی که از بین نرود.داستان عمر ما هم همین است.بیا و به آن اضافه کن،بگذار ادامه پیدا کند و این نابودی تدریجی به پیش رود.در کل افاقه ای نمیکند. آقاجان امسال هم نبودی و یادت از دل ما نرفت.راستش را بخواهی مهربانی ات در دلم مانده.از آن مهربان بودن هایی که دیگر نیست.گنجینه ای که با تلاش بسیار پیدا میشود.البته که قدرش را دانستم.خب تلاش امروزم برای نوشتن کافیست.بهتر است بخوابم تا فردا ببینم چه پیش می آید.به یادم باش و اگر دستت میرسد این آهن زنگار گرفته را رنگ و جلایی ببخش.


دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “نامه.”

  1. کوروش نیم‌رخ
    کوروش

    دستخوش 👏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *